[اشتباه]
پارت:1
فیک جونگکوک
-جونگکوک تورو خدا نه لطفا التماس میکنم
پسر همونطور ک مچ دست دختر رو گرفته بود و با خودش به سمت در میکشید
گفت:
+خفه شو فقط خفه شو
در رو باز کرد و با شدت دختر رو به بیرون هل داد
+دیگه نبینم اینجا پیدات شه وگرنه با دستای خودم میکشمت
و در رو محکم توی صورت دختر بست
دختر از روی زمین بلند شد و به سمت در رفت
با مشت به در ضربه میزد و با گریه میگفت:
-اشتباه شده من همچین کاری نکردم کوک من عاشقتم
اما جوابی نشنید
تن صداش پایین اومده بود
حتی ضربه هاش هم اروم شده بود
-کوک در رو باز کن بزار برات توضیح بدم
بازم جوابی نشنید
بلند شد و ایستاد و به در تکیه داد
-میدونم صدامو میشنوی عشق من لطفا من نمیخام جایی برم من بدون تو میمیرم
نه! دریغ از هیچ صدایی هیچ جوابی هیچ حرفی
این عذابش میداد
نمیخاست از اونجا بره ولی اگر یکم دیگه با اون وضعیت اونجا میموند صد در صد از سرما یخ میکرد
اروم از خونه فاصله گرفت
هنوز پنج قدم برنداشته بود ک برگشت و به خونه نگاه کرد
-دوست دارم
و از خونه دور شد
بی هدف توی خیابون قدم میزد
هوا سرد بود
خیلی سرد
احساس میکرد ک حتی خون توی بدنش هم یخ زده
کنار خیابون نشست
حتی نای راه رفتن هم نداشت
سعی کرد دستاش رو با بخار دهنش گرم کنه اما کافی نبود
با به یاد اوردن اینکه عشقش از خونه بیرونش کرد قطره اشکی از گوشه چشماش پایین افتاد
اغراق نمیکنم اگر بگم بخاطر سرمای هوا حتی قطره اشکش هم داشت یخ میزد
دوتا دستش رو دور خودش حلقه کرد و چشماش رو بست و به خواب فرو رفت
با احساس فرو رفتن چیزی توی دستش بیدار شد ...ادامه دارد
فیک جونگکوک
-جونگکوک تورو خدا نه لطفا التماس میکنم
پسر همونطور ک مچ دست دختر رو گرفته بود و با خودش به سمت در میکشید
گفت:
+خفه شو فقط خفه شو
در رو باز کرد و با شدت دختر رو به بیرون هل داد
+دیگه نبینم اینجا پیدات شه وگرنه با دستای خودم میکشمت
و در رو محکم توی صورت دختر بست
دختر از روی زمین بلند شد و به سمت در رفت
با مشت به در ضربه میزد و با گریه میگفت:
-اشتباه شده من همچین کاری نکردم کوک من عاشقتم
اما جوابی نشنید
تن صداش پایین اومده بود
حتی ضربه هاش هم اروم شده بود
-کوک در رو باز کن بزار برات توضیح بدم
بازم جوابی نشنید
بلند شد و ایستاد و به در تکیه داد
-میدونم صدامو میشنوی عشق من لطفا من نمیخام جایی برم من بدون تو میمیرم
نه! دریغ از هیچ صدایی هیچ جوابی هیچ حرفی
این عذابش میداد
نمیخاست از اونجا بره ولی اگر یکم دیگه با اون وضعیت اونجا میموند صد در صد از سرما یخ میکرد
اروم از خونه فاصله گرفت
هنوز پنج قدم برنداشته بود ک برگشت و به خونه نگاه کرد
-دوست دارم
و از خونه دور شد
بی هدف توی خیابون قدم میزد
هوا سرد بود
خیلی سرد
احساس میکرد ک حتی خون توی بدنش هم یخ زده
کنار خیابون نشست
حتی نای راه رفتن هم نداشت
سعی کرد دستاش رو با بخار دهنش گرم کنه اما کافی نبود
با به یاد اوردن اینکه عشقش از خونه بیرونش کرد قطره اشکی از گوشه چشماش پایین افتاد
اغراق نمیکنم اگر بگم بخاطر سرمای هوا حتی قطره اشکش هم داشت یخ میزد
دوتا دستش رو دور خودش حلقه کرد و چشماش رو بست و به خواب فرو رفت
با احساس فرو رفتن چیزی توی دستش بیدار شد ...ادامه دارد
۳۰.۲k
۰۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.